محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

محمد طاها، سرباز کوچولوي آقا(عج)

روز مادر

چرا مادرمان را با تمام دنیا عوض نمی کنیم ... چون ما را با درد بدنیا می‌آورند و بلافاصله با لبخند می‌پذیرند، چون وقتی تب می‌کنیم، آنها هم عرق می‌ریزند. چون وقتی توی مهمونی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گیم: سیب می خوام، با صدای بلند می‌گوید: ملیحه خانوم بی زحمت یه سیب به دانیال بدهید. وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کند. چون وقتی در قابلمه غذا را بر می دارند، یه بخاری بلند می شه که آدم دلش می خواد غذا را با قابلمه اش بخوره. چون وقتی ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته بعد از یک نگاه تند، خودش پا به پایمان ...
2 ارديبهشت 1392

دختر کوچولو وارد بقالی شد

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش. بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری. ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار" دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟ " بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟ و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت...
2 ارديبهشت 1392